loading...
مهندسی بهداشت محیط کرمانشاه 91
افشین بازدید : 15 سه شنبه 14 آذر 1391 نظرات (0)

زندگی نامه

مهدی اخوان ثالث متخلص به امید در سال 1307 شمسی در مشهد متولد شد. پدر او علی نام داشت، یکی از سه برادری بود که از اردکان در استان یزد به مشهد نقل مکان کرد  و از این رو آنان نام خانوادگیشان را اخوان ثالث به معنی برادران سه گانه گذاشتند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستانها همان شهرگذراند. در سال 1326 دوره هنرستان مشهد رشته آهنگری را به پایان بر و همان جا در همین رشته آغاز به کار کرد. پس از دو سال اقامت در زادگاه خود، در سال 1327 شمسی وارد تهران شد و به خدمت وزارت فرهنگ درآمد . .در سال ۱۳۲۹ با دخترعمویش ایران ازدواج کرد.با اینکه نخست به سیاست گرایش داشت ولی پس از رویداد۲۸ مرداداز سیاست تا مدتی روی گرداند. او ذوق و مایه شعری را از مادرش به ارث برد و گاهگاه اشعاری به شیوه شاعران متقدم و بخصوص شاعران خراسانی می سرود. امید پس از زمان کوتاهی در سرودنقصیده به سبک متین خراسانی و مثنوی وغزل  شهرتی پیدا کرد و از سال 1326 تا سال 1330 شمسی که نخستین مجموعه شعرش «ارغنون» منتشر شد قدرت و چیره دستی وی در انواع شعر کلاسیک آشکار گردید. «ارغنون» که نمونه اشعار عاشقانه و مسائل اجتماعی بود در حقیقت: کارنامه سالهای اولیه اقامت وی در حوزه ادبی تهران بشمار می رود.

بعد از سال 1357 کتابهای درخت پیر و جنگل/ آورده اند که فردوسی/ بدعتها و بدایع نیما یوشیج/ دوزخ اما سرد/ در حیاط کوچک پاییز در زندان/ زندگی می گوید اما باید زیست / ترا کهن مرز و بوم دوست دارم، انتشار یافتند.

در سال 1358 مدتی در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانکلین سابق) به کار مشغول شد، اما این کار مدت زیادی طول نکشید. بعد از این تقریباً خانه نشین بود و زندگی اش به سختی می گذشت. در این زمان اخوان بیشتر در انزوا زندگی می کرد و حتی کارهای هنری اش نیز کم شده تا جایی که هیچ شعر فوق العاده ای هم نسرود. تنها در سال پایانی عمرش از طرف خانه فرهنگ معاصر آلمان به این کشور دعوت شد. او در این سفر به فرانسه، انگلیس، آلمان، دانمارک، سوئد و نروژ رفت و در همه جا توسط ایرانیان مقیم این کشورها مورد استقبال بی نظیر قرار گرفت. در این سفر همسرش و نیز دکترمحمد رضاشفیعی کدکنی و گروهی دیگر از دوستانش با او بودند. او با دوستان قدیمش ابراهیم گلستان، رضا مرزبان، اسماعیل خویی و دیگر دوستان نیز دیدار کرد و روزها و ساعتهای خوشی را با آنها گذراند.

اخوان در 29 تیر ماه 1369 به ایران بازگشت اما بلافاصله در بستر بیماری افتاد و در بیمارستان مهر بستری شد و سرانجام ساعت 10:30 شب یکشنبه، 4 شهریور سال 1369 شمسی در گذشت. جسد او به توس انتقال پیدا کرد و در باغ شهر توس در کنار مقبره حکیم ابوالقاسم فردوسی به خاک سپرده شد.




سال شمار زندگی اخوان ثالث

اسفند 1307

تولد در مشهد

خرداد 1326

پایان تحصیل دوره هنرستان مشهد در رشته آهنگری.شروع به كار آهنگری و چاقوسازی برای مدتی كوتاه در مشهد.عزیمت به تهران

1327

شروع به كار معلمی در ورامین

1329

ازدواج با دختر عمویش ایران (خدیجه) اخوان ثالث

1330

چاپ اول ارغنون

1333

برای دومین بار به اتهام سیاسی زندانی شد

1335

چاپ اول زمستان،آشنایی با ابراهیم گلستان و آغاز همكاری با او

1344

چاپ اول از این اوستا

1345

چاپ اول منظومه شكار

1348

چاپ اول پاییز در زندان،عزیمت به خوزستان و شروع به كار در تلویزیون آبادان،چاپ اول عاشقانه‌ها و كبود،چاپ اول بهترین امید (گزینه اشعار و مقالات(

1349

چاپ اول برگزیده اشعار, جیبی

1350

چاپ اول مجموعه مقالات

1354

چاپ اول آورده‌اند كه فردوسی...(كتاب برای كودكان(

1355

چاپ اول درخت پیر و جنگل (داستان برای كودكان ونوجوانان)،چاپ اول در حیاط كوچك پاییز در زندان

1356

شروع به تدریس ادبیات دوره سامانی و ادبیات معاصر در دانشگاه‌های تهران, ملی و تربیت معلم

1357

چاپ اول بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج،چاپ اول دوزخ, اما سرد،چاپ اول زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست

1358

شروع به كار در سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (فرانكلین سابق(

1360

آغاز دوران بازنشستگی بدون حقوق از كلیه مشاغل دولتی

1361

چاپ اول عطا و لقای نیما یوشیج

1368

چاپ اول ترا ای كهن بوم و بر دوست دارم

1369

سفر به خارج از كشور و برگزاری جلسات شعرخوانی در آلمان, انگلیس, دانمارك, سوئد, نروژ و فرانسه به مدت سه ماه و نیم ( از شانزدهم فروردین تا 29 تیر ماه

درگذشت در بیمارستان مهر تهران (ساعت 30/10 شب یكشنبه چهارم شهریور ماه) تشییع جنازه از بیمارستان به بهشت زهرا ( سه شنبه ششم شهریور ماه)

انتقال جنازه از بهشت زهرا به مشهد (توس) و خاكسپاری در محوطه آرامگاه فردوسی

 

اشعار

( • ارغنون، انتشارات تهران، ( ۱۳۳۰

( • زمستان، انتشارات زمان، ( ۱۳۳۵

( • آخر شاهنامه، انتشارات زمان، ( ۱۳۳۸

( • از این اوستا، انتشارات مروارید، ( ۱۳۴۵

( • منظومه شکار، انتشارات مروارید، ( ۱۳۴۵

( • پاییز در زندان، انتشارات مروارید، ( ۱۳۴۸

( • عاشقانهها و کبود ( ۱۳۴۸

( • بهترین امید ( ۱۳۴۸

( • برگزیده اشعار ( ۱۳۴۹

( • در حیاط کوچک پاییز در زندان ( ۱۳۵۵

( • دوزخ اما سرد ( ۱۳۵۷

( • زندگی میگوید اما باز باید زیست... ( ۱۳۵۷

( • ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم ( ۱۳۶۸

( • گزینه اشعار ( ۱۳۶۸

شاملو مردی دوست داشتنی

سایر آثار

( • آوردهاند که فردوسی (کتاب کودکان , ۱۳۵۴

( • درخت پیر و جنگل ( ۱۳۵۵

)• پیر و پسرش (قصهای نه کوتاه برای بچهها)

نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)

کتاب مقالات (جلد اول)

( • بدعتها و بدایع نیما یوشیج (کتابی مفصل در بحث و تحقیق شیوه نو نیمایی در شعر فارسی , ۱۳۵۷

( • عطا و لقای نیما یوشیج ( ۱۳۶۱

 

شاعری و سیاست

مهدی اخوان ثالث نخستین دفتر شعرش را با عنوان ارغنون در سال ۱۳۳۰ منتشر کرد.

اگرچه اخوان در دهه بیست فعالیت شعری خود را آغاز کرد ، اما تا زمان انتشار دومین دفتر شعرش ، زمستان ، در سال ۱۳۳۶، در محافل ادبی آن روزگار شهرت چندانی نداشت.

رهبر ایران گفته است :« پس از انقلاب به اخوان تلفن کردم و گفتم بیایید توی میدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت كنید.» اخوان پاسخ می‌دهد: «ما همیشه بر سلطه بوده‌ایم نه با سلطه». چند روز پس از رد پیشنهاد آقای خامنه‌ای چند نفر در خیابان راه بر اخوان می‌بندند و او را به شدت کتک می‌زنند. حقوق بازنشستگی اخوان نیز قطع می‌شود. رهبر در یکی از خطبه‌های

نماز جمعه خود اخوان را «هیچ» خطاب کرد و اخوان شعری با مطلع «هیچیم و چیزی کم» در پاسخ به او سرود.

سبک شناسی

مهارت اخوان در شعر حماسی است. او درونمایه‌های حماسی را در شعرش به کار می‌گیرد و جنبه‌هایی از این درونمایه‌ها را به استعاره و نماد مزین می‌کند.

به گفته برخی از منتقدان، تصویری که از م. امید در ذهن بسیاری به جا مانده این است که او از نظر شعری به نوعی نبوت و پیام‌آوری روی آورد و از نظر عقیدتی آمیزه‌ای از تاریخ ایران باستان و آراء عدالت‌خواهانه پدید آورده‌است و در این راه گاه ایران‌دوستی او جنبه نژادپرستانه پیدا کرده است.

اما اخوان این موضوع را قبول نداشت و در این باره گفته است: «من به گذشته و تاریخ ایران نظر دارم. من عقده عدالت دارم، هر کس قافیه را می‌شناسد، عقده عدالت دارد، قافیه دو کفه ترازو است که خواستار عدل است.... گهگاه فریادی و خشمی نیز داشته‌ام.»
هنر اخوان در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم‌نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت

 

اخوان از نگاه دیگران

من نه سبک شناس هستم نه ناقد.... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خود برداشت داشته‌ام.... شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم... « مهدی اخوان ثالث »
نادر نادر پور: شاعر معاصر ایران که در سال‌های نخستین ورود اخوان به تهران با او و شعر او آشنا شد معتقد است که هنر م. امید در ترکیب شعر کهن و سبک نیمایی و سوگ او بر گذشته مجموعه‌ای به وجود آورد که خاص او بود و اثری عمیق در هم نسلان او و نسل‌های بعد گذاشت.
نادرپور گفته‌است: «شعر او یکی از سرچشمه‌های زلال شعر امروز است و تاثیر آن بر نسل خودش و نسل بعدی مهم است. اخوان میراث شعر و نظریه نیمایی را با هم تلفیق کرد و نمونه‌ای ایجاد کرد که بدون اینکه از سنت گسسته باشد بدعتی بر جای گذاشت. اخوان مضامین خاص خودش را داشت، مضامینی در سوگ بر آنچه که در دلش وجود داشت - این سوگ گاهی به ایران کهن بر می‌گشت و گاه به روزگاران گذشته خودش و اصولا سرشار از سوز و حسرت بود- این مضامین شیوه خاص اخوان را پدید آورد به همین دلیل در او هم تاثیری از گذشته می‌توانیم ببینیم و هم تاثیر او را در دیگران یعنی در نسل بعدی می‌توان مشاهده کرد.»

اما خود اخوان زمانی گفت نه در صدد خلق سبک تازه‌ای بوده و نه تقلید، و تنها از احساس خود و درک هنری اش پیروی کرده: «من نه سبک شناس هستم نه ناقد... من هم از کار نیما الهام گرفتم و هم خودم برداشت داشتم. در مقدمه زمستان گفته‌ام که می‌کوشم اعصاب و رگ و ریشه‌های سالم و درست زبانی پاکیزه و مجهز به امکانات قدیم و آنچه مربوط به هنر کلامی است را به احساسات و عواطف و افکار امروز پیوند بدهم یا شاید کوشیده باشم از خراسان دیروز به مازندران امروز برسم....»

هوشنگ گلشیری: نویسنده معاصر ایرانی مهدی اخوان ثالث را رندی می‌داند از تبار خیام با زبانی بیش و کم میانه شعر نیما و شعر کلاسیک فارسی. وی می‌گوید تعلق خاطر اخوان را به ادب کهن هم در التزام به وزن عروضی و قافیه بندی، ترجیع و تکرار می‌توان دید و هم در تبعیت از همان صنایع لفظی قدما مانند مراعات النظیر و جناس و غیره.

اسماعیل خویی: شاعر ایرانی مقیم بریتانیا و از پیروان سبک اخوان معتقد است که اگر دو نام از ما به آیندگان برسد یکی از آنها احمد شاملو و دیگری مهدی اخوان ثالث است که هر دوی آنها از شاگردان نیمایوشیج هستند.
به گفته آقای خویی، اخوان از ادب سنتی خراسان و از قصیده و شعر خراسانی الهام گرفته‌است و آشنایی او با زبان و بیان و ادب سنتی خراسان به حدی زیاد است که این زبان را به راستی از آن خود کرده‌است. آقای خویی می‌افزاید که اخوان دبستان شعر نوی خراسانی را بنیاد گذاشت و دارای یکی از توانمندترین و دورپرواز ترین خیال‌های شاعرانه بود. اسماعیل خویی معتقد است که اخوان همانند نیما از راه واقع گرایی به نماد گرایی می‌رسد.
وی درباره عنصر عاطفه در شعر اخوان می‌گوید که اگر در شعر قدیم ایران باباطاهر را نماد عاطفه بدانیم، شعری که کلام آن از دل بر می‌آید و بر دل می‌نشیند و مخاطب با خواندن آن تمام سوز درون شاعر را در خود بازمی یابد، اخوان فرزند بی نظیر باباطاهر در این زمینه‌است.

غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می‌گوید: مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره‌ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده‌است.
شعر زمستان در دی ماه ۱۳۳۴ سروده شده‌است. به گفته غلامحسین یوسفی، در سردی و پژمردگی و تاریکی فضای پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است که شاعر زمستان اندیشه و پویندگی را احساس می‌کند و در این میان، غم تنهایی و بیگانگی شاید بیش از هر چیز در جان او چنگ انداخته‌است.

فروغ فرخزاد:

"اخوان در هر حال در ردیف نیما و شاملوست.یکی از آن آدم هایی که اگر هم دیگر شعر نگوید به حد کافی گفته. شعر اخوان به شکل خیلی صمیمانه ای هم مال این دوره است و هم مال خود اخوان.زبانی که او در شعر به وجود آورده برای من همیشه حالت زبان سعدی را دارد.مشکل است که آدم کلمات رگ و ریشه دار و سنگین زبان فارسی را بیاورد پهلوی کلمات زبان روزانه و متداول بگذارد و هیچ کس نفهمد،یعنی این کار را آنقدر صمیمانه و ماهرانه انجام دهد که آدم بی آنکه متوجه بشود بگذرد مثل شعرهای سعدی و کاری که او با کلمات عربی می کرد.اما این ظاهر شعر اوست یعنی شعر او هم فرم دارد و هم زبان جا افتاده و شکل گرفته هم محتوای قابل تعمق و هم فضای فکری و دید.فقط به نظر می رسد که برخی وقت ها او خودش هم فریفته مهارت ها و تردستی ها با کلماتش می شود البته این جزء خصوصیات شعر اوست."

 

 

 

شعر از دیدگاه اخوان ثالث

اخوان ثالث شعر را اینگونه تعریف می کند:

"شعر حاصل بی تابی آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته.حاصل بی تابی در لحظاتی که آدم در هاله ای از شعور نبوت قرار گرفته است.شاعر بی هیچ شک و شبهه ای طبعا و بالفطره باید به نوعی دیوانه باشد و زندگی غیرمعقول داشته باشد و این زندگی های احمقانه و عادی که غالبا ماها داریم زندگی شعری نیست.باید همه عمر،هستی،هوش،همت،همه خان و مان و خلاصه تمامت بود و نبود وجود را داد."

در این تعریف سه نکته جالب توجه وجود دارد:

اول اینکه اخوان شاعر را کسی در حدود پیامبران قرار داده است.شاید این سخنی به گزاف باشد اما فوق العاده قابل تامل است خصوصا برای کسانی که به تازگی در عرصه شعر گام نهاده اند.این سخن به شعرا گوشزد می کند که وظیفه خطیر و سنگینی بردوش دارند و بیان آنها در شعر نباید تنها ردیف کردن کلماتی باشد که ظاهری خوب دارند اما از جنبه محتوایی پوچ اند.خود او در شعر "خان هشتم و آدمک 1"در مورد شعر خود اینچنین می گوید که شعر من از این قبیل شعرها نیست بلکه شعری ست که هم ظاهری زیبا دارد و هم بیان کننده ی مفاهیم ارزشی عالی ست.

دوم اینکه وقتی شعر را حاصل تجلی شعور نبوت در کالبد فکری یک دیوانه می پندارد،این بیانگر این مسئله است که منظورش از"دیوانه"افراد به اصطلاح"خل و چل"نیست.اصطلاح"دیوانه"آنگونه که در این تعریف به نظر می رسد،اشاره به افرادی دارد که با دیدی متفاوت و غالبا بیناتر و بازتر از همسانان خودبه خود و پیرامون خود می نگرند و مسائل رابه شکلی دیگر درک می کند.اینان در زبان علمی"فیلسوف"نامیده می شوند،اما در محاورات مردم گاهی"دیوانه"خطاب می شوند.

سوم اینکه شاعر باید زندگی متفاوت با دیگران داشته باشد.اولااینکه احساس می کنم این دید متفاوت به زندگی از همان نگرش متفاوت و دیوانه وار به زندگی آب می خورد،ثانیا خود اخوان در زندگی شعری خود که در واقع بازتاب زندگی شخصی اوست اینچنین دید و سبکی داشته است و بارها در شعرهایش به طور واضح یا مستتر به آن اشاره کرده است مثلا در شعر"میراث"از کتاب"آخر شاهنامه"،فارغ از سایر جنبه های فرهنگی و پیام های اخلاقی اش،از این نظر که در بهبوهه ای که اکثریت قریب به اتفاق مردم به دنبال کسب پول و مقامی هستند شاعر اما دغدغه حفظ هویت،ارزش و اعتباری را دارد که ظاهرا هیچ ارزش مادی ندارد،خود مبین این مسئله است که زندگی فکری شاعر با زندگی فکری دیگر افراد جامعه متفاوت است این تفاوت غالبا به صورت پیامی فرعی در تمامی شعرهای اخوان دیده می شود و از تمامی شعرهایش شاید بتوان در کنار پیام های اصلی دیگر این پیام را نیز دریافت کرد

از این منظر و با توجه به توضیحات بیان شده اخوان شاعری ست که پای حرفش ایستاده و حق تعریفی که از شعر کرده را کاملا ادا کرده است.

 

 

دوره های شعری اخوان و ویژگی های کلی شعر او در هر دوره:

به طور کلی شعر اخوان را بر اساس تحولات آن به سه دوره تقسیم بندی کرده اند:

1)دوره اول:از حدود 20سالگی او آغاز شد و تا سال1332 ادامه پیدا کرد اشعار او در این دوره به سبک کلاسیک بود.ارغنون کتابی ست که در این دوره به چاپ رسیده است و حاوی اشعاری در قالب های غزل،قصیده،قطعه،مثنوی،ترکیب بند ورباعی است.اگرچه نگاه او در شعر های این دوره،خصوصا در غزل هایش،عاشقانه و فردی ست و هنوز اجتماعی نشده اما رگه هایی از موضوعات اجتمایی نیز در برخی اشعار او دیده می شود که یا به زبان طنز(مثلا در شعر ملک دارا را ببین)یا به زبان تلخ(مثلا در شعر خان دشتی)به بیان برخی دردهای اجتماعی می پردازد.

2)دوره دوم:این دوره پس از کودتای 28 مرداد سال 32 آغاز می شود و تا حوالی سال 50 ادامه پیدا می کند.اخوان در این دوره به طور جدی به شعر نیمایی می پردازد و با تسلطی که بر اوزان کلاسیک دارد و با علاقه ای که به زبان خراسانی نشان می دهد،از درهم آمیزی آنها با شعر نیمایی اشعاری خلق می کند که از نظر و زن و قافیه و زبان و مفهوم کاملا نو و متفاوتند.در این دوران است که مضامین سیاسی-اجتماعی-فلسفی در اشعار او جان می گیرد و به دلیل اشعار این دوران که دوران پس از شکست نهضت ملی ست او را"شاعر حسرت ها و حماسه های شکست خورده"می نامند.مثلا کتاب آخر شاهنامه که در سال 38 چاپ شد آکنده از یاس و ناامیدی و حسرت است.

3)دوره سوم :این دوره از اوایل دهه 50 تا پایان عمر او ادامه داشت از جمله کارهای او در این دوره"بدعت ها و بدایع نیما یوشیج"و"عطا و لقای نیما یوشیج"است.او در کتاب نخست،عروض و قافیه،فرم و بیان شعرنیمایی را جزء به جزء شرح داده و انطباق و سازگاری آن را با ادبیات کلاسیک ثابت کرده است و به این ترتیب به استحکام شعر نو فارسی،به ویژه بخش نیمایی آن پرداخته است.آخرین مجمومه شعر اخوان"تو را ای کهن بوم بوم و بر دوست دارم"است که در آن بار دیگر به سوی ادبیات کلاسیک باز گشته است. 

 

 

نخستین مجموعه‌شعرِ مهدی اخوان‌ثالث بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332 ، مجموعه شعر زمستان است. گذشته از اشعاری که پیش‌ از روزهای کودتا سروده شده‌اند، فضای حاکم بر این مجموعه، آمیخته‌ای است از حس‌ تنهایی و حسرتِ روزگاران شیرین بر باد. زمستان فریادکننده‌ی زخم‌های تازه است. رنج مهدی اخوان ثالث در این مجموعه اما، نه برخاسته از تقدیر نوع انسان، که برخاسته از سرگذشت انسانی است که راه به خطایی معصومانه برگزیده و چون چشم گشوده، جز ره‌زنانی که به تاخت دور می شوند، هیچ ندیده است: ”هر که آمد بار خود را بست و رفت،ما همان بدبخت و خوار و بی نصیب”. زمستان روایت تقدیر انسان عصری ویژه در سرزمینی ویژه است؛ روایتِ تقدیرِ انسانی که گذشته‌ی به‌یغما‌ رفته‌ی خود را هنوز پرمعنا می­یابد.

غلامحسین یوسفی در کتاب چشمه روشن می گوید مهدی اخوان ثالث در شعر زمستان احوال خود و عصر خود را از خلال اسطوره ای کهن و تصاویری گویا نقش کرده است.

 

زمستان

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟

مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما بردهاست این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلتهای بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است

 

دومین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث در سال‌های بعد از کودتای 28 مرداد ماه سال 1332، آخر شاهنامه است.

شعرهای بسیار عمیقی چون "کاوه یا اسکندر" ، "گل" ، "خزانی" ، "دریچه ها" ، " بازگشت زاغان" ، "ناژو" ، "مرثیه" و "قاصدک" در این مجموعه منتشر شده است که بنمایه همگی آنها حماسه های اندوهناک است ناامیدی در این کارها موج می زند مثلا در شعر "کاوه یا اسکندر" کلیات این است که اوضاع آنقدر خراب است که به انتظار کاوه نشستن بیهوده است کاش لااقل خروش اسکندری به گوش برسد.اما به لحاظ ساختار زبانی ، شعری ست سرشار از اصطلاحات حماسی مثلا در قطعه زیر:

"در مزارآباد شهر بی تپش

وای جغدی هم نمی آید به گوش

دردمندان بی خروش و بی فغان

خشمناکان بی فغان و  بی خروش"

ضرباهنگ کلماتی چون "تپش" ، "دردمندان" ، "خشمناکان" ، "خروش" و "فغان" در اینجا به خوبی به گوش می رسد.

نکته جالب توجه دیگر در این شعر این است که اخوان اصطلاحات گاها حماسی یا اصیل را در کنار زبان مردم عادی قرار می دهد و ترکیباتی بدیع می سازد مثلا در قسمت زیر:

"خانه خالی بود و خان بی آب و نان

وآنچه بود آش دهنسوزی نبود"

قسمت اول تقریبا بنمایه ای اصیل دارد و قسمت دوم محاوره است.

در شعر "ناژو" هم رفتار حماسی اخوان مشهود است.ولی میزانش کمتر سایر شعرهاست."ناژو"درختی ست از خانواده صنوبر و سرو که اگرچه به ظاهر میوه ای نمی دهد اما اولا همواره سبز است وخرم و دوما فواید بی شماری دارد.فکر میکنم اخوان ناژو را نماد یک فکر صحیح،راهی درست ویا حتی وطنش می داند که پایدار است و ماندگار و گرفتار کجی ها نخواهد شد در این شعر نیز شاعر برای بیان مطالب مورد نظرش که ستایش این نماد است از ترکیبات و اصطلاحات تقریبا حماسی استفاده کرده است تا حق مطلب را بهتر ادا کند.مثلا در قسمت زیر:

"دور از گزند و تیررس رعد و برق و باد

وز  معبر قوافل ایام رهگذر

با میوه همیشگی اش سبزی مدام

ناژوی سالخورده فروهشته بال و پر..."

شعر بعدی که بررسی می شود"مرثیه"است.شاعر برای بیان طوفانی که ظاهرا اجتماعی ست و هر چیز را در می نوردد حتی آشیانه های کوچک مردم،باد را نماد گرفته و از همان ابتدا با اصطلاحاتی حماسی شروع می کند:

"خشمگین و مست و دیوانه

خاک را چون خیمه ای تاریک و لرزان برمی افرازد

باز ویران می کند زود آنچه می سازد

همچو جادوی توانا هرچه خواهد می تواند باد

پیل ناپیدای وحشی باز آزاد است

مست و دیوانه..."

و از ویرانگری می گوید و در نهایت"مرثیه"را بر لانه ویران شده بر درختی به پایان می رساند.

در دیدی کلی در کتاب "آخر شاهنامه"  نسبت به "زمستان" شاعر به سمت آرامشی رفته که انگار ناشی از بهبود اوضاع نیست بلکه از پذیرفتن زمستان است

 

از این اوستا

کتاب آخری که در اینجا مورد بررسی قرار می گیرد "از این اوستا"ست که چند شعر آن را به صورت انتخابی بررسی می کنیم.روند سرد شدن و آرامش در مورد مسائل اجتماعی در این کتاب مانند "آخر شاهنامه" به چشم می خورد در این کتاب حتی کارهایی چون "ناگه غروب کدامین ستاره" و "روی جاده نمناک" هست که برای اشخاص خاصی گفته شده و حداقل به طور مستقیم مسائل اجتماعی را بیان نمی کند.

البته شعرهای فوق العاده زیبایی نیز که از ذهن خلاق شاعر سرچشمه گرفته و با لحن حماسی،هنوز بیان کننده همان نا امیدی ها و حماسه های شکست خورده است در این کتاب دیده می شودکه به آنها می پردازیم:

شعر "کتیبه" اولین شعر است لحن و بیان آن حماسی ست و از ویژگی های خاصش،روایی بودن آن است و انگار که می خواهد بگوید اوضاع اجتماع را هرچه تلاش کنی و تغییر دهی حاکمانی که جایگزین یکدیگر می شوند دو روی یک سکه اند:مثلا نام های حماسی چون گیو،گودرز،توس ...،آیین های مربوط به فروزاندن آتش برای روشنایی و پاکی...

نکته جالبی که در این شعر و در برخی شعرهای دیگر اخوان نیزگاهی دیده می شود ناامیدی از خدا و در کل آسمان و آسمانی هاست آنجا که وقتی جوابی از آنها نمی گیرد ، می پرسد:

"مگردیگر فروغ ایزدی آذر مقدس نیست؟

مگر آن هفت انوشه خوابشان بس نیست؟

زمین گندید آیا بر فراز آسمان کس نیست؟"

و در آخر اینگونه می گوید که همه چیز به خود ما بستگی دارد چون اوضاع انسان حاصل انعکاس افکار اوست و می گوید:

"صدانالنده پاسخ داد

...آری نیست"

شعر سوم "مرد و مرکب" است،این شعر نیز حماسی-روایی ست و اصطلاحات و تعابیر حماسی در آن به غایت استفاده شده است و از شاهنامه نیز مدد فراوانی گرفته شده.استفاده از صحنه پردازی های حماسی در این شعر کاملا مشهود است مثلا در این قسمت :

"همچنان پس پس گریزان اوفتان خیزان

در گل از زردینه و سیل عرق ریزان

گفت راوی در قفاشان دره ای ناگه دهن وا کرد

به فراخی و به ژرفی راست چونان حمق ما مردم..."

البته این شعری ست طنز در مورد مسئله ای به نام "انقلاب شاه و مردم" که در تاریخ4تا 6 بهمن سال 41مطرح شد.

به دلیل کوتاه بودن مجال و پرهیز از اطناب ، بحث در مورد این دوره را با توضیحی مختصر در مورد کتاب درخت "پیروجنگل"به پایان میرسانیم:

اخوان "درخت پیر و جنگل" را به صورت داستانی برای جوانان و نوجوانان می نویسد وطنش را که "روزی روزگاری شبچراغ روزگاران" بود به درختی تناور که ریشه در قلب زمین و سر بر اوج افلاک دارد تشبیه می کند.جود و بخشندگی اش را،بزرگی و بزرگواری اش را،زیبایی اش را،...با زبانی نمادین و بیانی نیمه حماسی که خاص زبان اخوان است بیان می کند،گذشته اش را،حالش را وآرزوهای آینده اش را که وظیفه جوانان و نو جوانانش است می گوید و چه زیبا هم می گوید

 

و در پایان یکی از بهترین شعر های اخوان به نام برف می آوریم:

 

پاسی از شب رفته بود و برف می بارید
چون پر افشانی پر پهای هزار افسانه ی از یادها رفته
باد چونان آمری مأمور و ناپیدا
بس پریشان حکمها می
راند مجنون وار
بر سپاهی خسته و غمگین و آشفته
برف می بارید و ما خاموش
فار غ از تشویش
نرم نرمک راه می رفتیم
کوچه باغ ساکتی در پیش
هر به گامی چند گویی در مسیر ما چراغی بود
زاد سروی را به پیشانی
با فروغی غالبا افسرده و کم رنگ
گمشده در
ظلمت این برف کجبار زمستانی
برف می بارید و ما آرام
گاه تنها ، گاه با هم ، راه می رفتیم
چه شکایتهای غمگینی که می کردیم
با حکایتهای شیرینی که می گفتیم
هیچ کس از ما نمی دانست
کز کدامین لحظه ی شب کرده بود این بادبرف آغاز
هم نمی دانست کاین راه خم
اند خم
به کجامان میکشاند باز
برف می بارید و پیش از ما
دیگرانی همچو ما خشنود و ناخشنود
زیر این کج بار خامشبار ،‌از این راه
رفته بودندو نشان پایهایشان بود
۲
پاسی از شب رفته بود و همرهان بی شمار ما
گاه شنگ و شاد و بی پروا
گاه گویی
بیمناک از آبکند وحشتی پنهان
جای پا جویان
زیر این غمبار ، درهمبار
سر به زیر افکنده و خاموش
راه می رفتند
وز قدمهایی که پیش از این
رفته بود این راه را ،‌افسانه می گفتند
من بسان بره گرگی شیر مست ، آزاده و آزاد
می سپردم راه و در هر گام
گرم
می خواندم سرودی تر
می فرستادم درودی شاد
این نثار شاهوار آسمانی را
که به هر سو بود و بر هر سر
راه بود و راه
این هر جایی افتاده این همزاد پای آدم خاکی
برف بود و برف این آشوفته پیغام این پیغام سرد پیری و پاکی
و سکوت ساکت آرام
که غم آور
بود و بی فرجام
راه می رفتم و من با خویشتن گهگاه می گفتم
کو ببینم ، لولی ای لولی
این تویی آیا بدین شنگی و شنگولی
سالک این راه پر هول و دراز آهنگ ؟
و من بودم
که بدین سان خستگی نشناس
چشم و دل هشیار
گوش خوابانده به دیوار سکوت ، از بهر
نرمک سیلی صوتی
می سپردم راه و خوش بی خویشتن بودم
۳
اینک از زیر چراغی می گذشتیم ، آبگون نورش
مرده دل نزدیکش و دورش
و در این هنگام من دیدم
بر درخت گوژپشتی برگ و بارش برف
همنشین و غمگسارش برف
مانده دور از کاروان کوچ
لکلک اندوهگین با
خویش می زد حرف
بیکران وحشت انگیزی ست
وین سکوت پیر ساکت نیز
هیچ پیغامی نمی آرد
پشت ناپیدایی آن دورها شاید
گرمی و نور و نوا باشد
بال گرم آشنا باشد
لیک من ، افسوس
مانده از ره سالخوردی سخت تنهایم
ناتوانیهام چون زنجیر بر پایم
ور به دشواری و شوق آغوش بگشایم به روی باد
همچو پروانه ی شکسته ی آسبادی کهنه و متروک
هیچ چرخی را نگرداند نشاط بال و پرهایم
آسمان تنگ است و بی روزن
بر زمین هم برف پوشانده ست رد پای کاروانها را
عرصه ی سردرگمی هامانده و بی در کجاییها
باد چون
باران سوزن ، آب چون آهن
بی نشانیها فرو برده نشانها را
یاد باد ایام سرشار برومندی
و نشاط یکه پروازی
که چه بشکوه و چه شیرین بود
کس نه جایی جسته پیش از من
من نه راهی رفته بعد از کس
بی نیاز از خفت آیین و ره جستن
آن که من در می نوشتم ، راه
و آن
که من می کردم ، آیین بود
اینک اما ، آه
ای شب سنگین دل نامرد
لکلک اندوهگین با خلوت خود درد دل می کرد
باز می رفتیم و می بارید
جای پا جویان
هر که پیش پای خود می دید
من ولی دیگر
شنگی و شنگولیم مرده
چابکیهام از درنگی سرد آزرده
شرمگین از رد پاهایی
که بر آنها می نهادم پای
گاهگه با خویش می گفتم
کی جدا خواهی شد از این گله های پیشواشان بز ؟
کی دلیرت را درفش آسا فرستی پیش
تا گذارد جای پای از خویش ؟
۴
همچنان غمبار درهمبار می بارید
من ولیکن باز
شادمان بودم
دیگر اکنون از بزان و گوسپندان پرت
خویشتن هم گله بودم هم شبان بودم
بر بسیط برف پوش خلوت و هموار
تک و تنها با درفش خویش ، خوش خوش پیش می رفتم
زیر پایم برفهای پاک و دوشیزه
قژفژی خوش داشت
پام بذر نقش بکرش را
هر قدم در برفها می کاشت
شهر
بکری برگرفتن از گل گنجینه های راز
هر قدم از خویش نقش تازه ای هشتن
چه خدایانه غروری در دلم می کشت و می انباشت
۵
خوب یادم نیست
تا کجاها رفته بودم ، خوب یادم نیست
این ، که فریادی شنیدم ، یا هوس کردم
که کنم رو باز پس ، رو باز پس کردم
پیش چشمم
خفته اینک راه پیموده
پهندشت برف پوشی راه من بود
گامهای من بر آن نقش من افزوده
چند گامی بازگشتم ، برف می بارید
باز می گشتم
برف می بارید
جای پاها تازه بود اما
برف می بارید
باز می گشتم
برف می بارید
جای پاها دیده می شد
، لیک
برف می بارید
باز می گشتم
برف می بارید
جای پاها باز هم گویی
دیده می شد ‌لیک
برف می بارید
باز می گشتم
برف می بارید
برف می بارید ، می بارید ، می بارید
جای پاهای مرا هم برف پوشانده

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 36
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 17
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 18
  • بازدید ماه : 20
  • بازدید سال : 23
  • بازدید کلی : 1,708